حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و دوم :
ذهنم دوباره درگیر مجید شد که مادرش چه کارش داشت. صدای موسیقی بالا رفت. کیک تولد با کمک چند مرد جوان قد بلند داخل پذیرایی و روی میز گذاشته شد و عدهای سوت زدند و کف زدند و آهنگ مبارک باد خواندند. سوگل آمد. امین کنارش ایستاد و از دختر عموی سوگل خواست که از هردویشان عکس بیندازد. کم کم پذیرایی شلوغ شد. مجید و مادرش هم به جمع پیوستند. شکوه با چشمان غرندهاش زل زد به صورت من. انگار مجید حرف
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💞🌹🙏
۱۰ ماه پیشگیتی
۵۵ ساله 10تا قسمتی که خواندم جالب بود به نویسنده بابت تجسم جزییات تبریک می گم
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
سپاس از لطفتون🌹
۱۰ ماه پیشاسرا
00عالیه ممنون
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🌹🌹
۱۰ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 20واییییی این مجید چقدر خوبه چقدر ماه😍😍عشقه به خدا ❤️😍
۱۰ ماه پیش
خیلیخیلیعالی
۲۳ ساله 10خیلی خیلی عالی